نکته سوم
ربیع بن خُثیم- همین خواجه ربیع که مقبره او در مشهد است و مردم به زیارت او میروند- از زهّاد و عبّاد و از شیعیان امیرالمؤمنین است اما یک شیعه کمبصیرتی، خیلی عابد بود اما کم بصیرت. با یک عدهای میآمدند خدمت امیرالمؤمنین: «یا امیرَالْمُؤْمِنینَ! انّا شَککنا فی هذَا الْقِتالِ» حقیقت این است که ما شک داریم با اینها بجنگیم. از طرفی هم نمیخواهیم از تو جدا بشویم، به ما یک مأموریت دیگری غیر از جنگیدن با اینها بده. این بود که امیرالمؤمنین به او مأموریت یک سرحد را داد. گفت بسیار خوب، آنجا با کافران میجنگیم خیالمان راحت است، ولی اینجا با مسلمین باید بجنگیم، شک داریم و در دل ما وسوسه است. مردی مثل ربیع بن خثیم چنین میگوید.
افراد دیگری حتی مثل هاشم بن عتبة بن مرقال در رکاب علی بودند ولی دستشان میلرزید.
البته در این میان مردمی هم بودند با بصیرت کامل. در رأس آنها جناب عمار بن یاسر بود. عمار میجنگید و میگفت دیروز بر تنزیل قرآن جنگیدیم امروز بر تأویل قرآن میجنگیم. وقتی که پرچم معاویه با شعارهای ظاهری قرآن نمایان شد، عمار گفت شهادت میدهم که میان این پرچمها و پرچمهایی که در بدر و احد با آنها جنگیدیم هیچ تفاوتی نیست. این مرد وزنهای بود در سپاه امیرالمؤمنین. وقتی که عمار شهید شد عدهای بیشتر ایمان پیدا کردند چون عمار کسی بود که همه روایتی را درباره او میدانستند و این روایت میان همه اصحاب پیغمبر و تابعین و مردم کوفه و شام متواتر بود. در روزی که مسجد مدینه را میساختند و پیغمبر اکرم تازه به مدینه آمده بودند و عمار تازه از مکه آمده بود، عمار به سبب آن شوق و شور و ایمانی که داشت در سنگکشی برای بالا بردن دیوار مسجد دو برابر دیگران سنگ برمیداشت. عرق کرده و خسته بود و در عین حال شعار میداد و شعر میخواند و میآمد. پیغمبر اکرم نگاهی به او کردند و تبسمی نمودند، بعد فرمودند: وَیحَک یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُخوشا به حال تو ای عمار که گروه سرکش تو را میکشند...
- ۰ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۲
- ۳۲۴ نمایش