تذکره

تذکره وبلاگی با موضوعات قرآن و عترت

تذکره

تذکره وبلاگی با موضوعات قرآن و عترت

تذکره

إِنَّ هَـٰذِهِ تَذْکِرَةٌ ۖ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِیلًا ﴿المزمل آیه ١٩﴾
این هشدار و تذکرى است، پس هر کس بخواهد راهى به سوى پروردگارش برمیگزیند!

مرحوم آیت الله محمدتقی بهجت فومنی میفرمایند:

قرآن،انسان را به غایت کمال انسانی می رساند،ما قدردان قرآن و عدیل آن ،اهل بیت علیهم السلام نیستیم.

کسی آشنا به قرآن است که زیادتر در آن تدبر کند.

نکته سوم در محضر استاد شهید مطهری

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۲ ب.ظ

نکته سوم

 ربیع بن خُثیم- همین خواجه ربیع که مقبره او در مشهد است و مردم به زیارت او می‏روند- از زهّاد و عبّاد و از شیعیان امیرالمؤمنین است اما یک شیعه کم‏بصیرتی، خیلی عابد بود اما کم بصیرت. با یک عده‏ای می‏آمدند خدمت امیرالمؤمنین: «یا امیرَالْمُؤْمِنینَ! انّا شَککنا فی هذَا الْقِتالِ» حقیقت این است که ما شک داریم با اینها بجنگیم. از طرفی هم نمی‏خواهیم از تو جدا بشویم، به ما یک مأموریت دیگری غیر از جنگیدن با اینها بده. این بود که امیرالمؤمنین به او مأموریت یک سرحد را داد. گفت بسیار خوب، آنجا با کافران می‏جنگیم خیالمان راحت است، ولی اینجا با مسلمین باید بجنگیم، شک داریم و در دل ما وسوسه است. مردی مثل ربیع بن خثیم چنین می‏گوید.

افراد دیگری حتی مثل هاشم بن عتبة بن مرقال در رکاب علی بودند ولی دستشان می‏لرزید.

البته در این میان مردمی هم بودند با بصیرت کامل. در رأس آنها جناب عمار بن یاسر بود. عمار می‏جنگید و می‏گفت دیروز بر تنزیل قرآن جنگیدیم امروز بر تأویل قرآن می‏جنگیم. وقتی که پرچم معاویه با شعارهای ظاهری قرآن نمایان شد، عمار گفت شهادت می‏دهم که میان این پرچمها و پرچمهایی که در بدر و احد با آنها جنگیدیم هیچ تفاوتی نیست. این مرد وزنه‏ای بود در سپاه امیرالمؤمنین. وقتی که عمار شهید شد عده‏ای بیشتر ایمان پیدا کردند چون عمار کسی بود که همه روایتی را درباره او می‏دانستند و این روایت میان همه اصحاب پیغمبر و تابعین و مردم کوفه و شام متواتر بود. در روزی که مسجد مدینه را می‏ساختند و پیغمبر اکرم تازه به مدینه آمده بودند و عمار تازه از مکه آمده بود، عمار به سبب آن شوق و شور و ایمانی که داشت در سنگ‏کشی برای بالا بردن دیوار مسجد دو برابر دیگران سنگ برمی‏داشت. عرق کرده و خسته بود و در عین حال شعار می‏داد و شعر می‏خواند و می‏آمد. پیغمبر اکرم نگاهی به او کردند و تبسمی نمودند، بعد فرمودند: وَیحَک یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُخوشا به حال تو ای عمار که گروه سرکش تو را می‏کشند...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی